، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ساراجون

نوشته ای از ارمابومبک

نوشته ای از : اِرما بومبک   اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره م...
23 بهمن 1391

گاهی ...

گاهی با یک قطره لیوانی لبریز می شود گاهی با یک کلام قلبی آسوده و آرام می گیرد گاهی با یک کلمه انسانی نابود می شود گاهی با یک بی مهری دلی می شکند مراقب بعضی یک ها باشیم در حالی که ناچیزند....
8 بهمن 1391

یادمان باشد....

یادمان باشد : وقتی کسی را به خودمان وابسته می کنیم در برابرش مسولیم در برابر اشکهایش شکستن غرورش لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ... و اگر یادمان برود ... در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد...
8 بهمن 1391

خوشبخت ترین

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آن جور که می خواهن زندگی می کنن آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدهن
8 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ساراجون می باشد